• وبلاگ : تـــــو عَــشــــقـــــ مــــَنـــــي
  • يادداشت : کـــآش . . . کــآش
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5466 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
     
    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
    در بهاري روشن از امواج نور
    در زمستاني غبار الود ودور
    يا خزاني خالي از فرياد و شور
    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
    روزي از اين تلخ وشيرين روزها
    روزگارت بر مراد ، روز هايت شاد شاد

    آسمانت بي غبار ، سهم چشمانت بهار

    قلبت از غصه دور ، بخت و تقديرت قشنگ

    عمر شيرينت بلند

    آسمان مي بارد, گل مي ميرد, تو نه آسمان باش نه گل, زمين باش تا آسمان بر تو ببارد و گل در تو برويد.

    جمع يک با يک
    مي شود دو ..
    اما عشق منهاي من ،
    مي شود تو !

    ببين که چشم عاشق، داره ستاره ميشماره
    به انتظار چشمات، هر شب داره مي باره
    مي خواد که فرياد بزنه که دل چه بي قراره، نمي تونه، نميشه..
    آخه عشق که صدا نداره_

    نه تو مي ماني?
    نه اندوه?

    و نه هيچ يک از مردم اين آبادي!

    به حباب نگران لب يک رود قسم?

    و به کوتاهي آن لحظه شادي? که گذشت?

    غصه هم خواهد رفت...

    آنچناني که فقط خاطره اي خواهد ماند.

    لحظه ها عريانند?

    به تن لحظه خود? جامه اندوه مپوشان هرگز? هرگز...

    آن يار کزو خانه ي ما رشک پري بود
    سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
    دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش
    بيچاره ندانست که يارش سفري بود
    اوقات خوش آن بود که با او سپري شد
    باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
    خوش بود لب آب و گل و سبزه و ليکن
    افسوس که آن سرو روان رهگذري بود

    افسوس که نامه ي جواني طي شد
    و آن تازه بهار زندگاني طي شد
    آن مرغ طرب که نام او بود شباب
    افسوس ندانم که کي آمد کي شد!!!

    ما شاخه اي از ايل شقايق هستيم،با دردسر عشق موافق هستيم

    در پرده چرا سخن بگويم حاشا،بگذار بدانند که عاشق هستيم.



    ميگن لبخند ريطي به مرگ نداره...

    ولي تو بخند تا من برات بميرم.....



    جوانه ميشكفد دردلم به عشق وصال
    و من ، دوباره تو را چون جوانه ميخوانم
    اسير موج دعايم ، كسي نميداند
    كه زير موج ، غزل از كرانه ميخوانم
    در اين غروب غم انگيز ، همدم من باش
    ببين كه شعر تو را ، بي بهانه ميخوان.

    شب است و نام تو را عارفانه ميخوانم
    ببين كه شعر تو را بي بهانه ميخوانم
    شب است و مرغ شب و ذكر حمد ايزد پاك
    و من كه ذكر تو را جاودانه ميخوانم
    به كلبه دل من عاشقانه كن گذري
    كه من هميشه تو را ، عاشقانه ميخوانم
    تو شهر خاطره اي! طاقت سفر ز تو کو؟
    تو غرق پنجره اي! فرصت گذر ز تو کو؟
    به روي برگ نوشتي که: « باز مي گردم »
    به دست باد جز اين حرف مختصر ز تو کو؟
    تو يک ترانه ي نابي و يک تغزل محض
    ميان دفتر من عاشقانه تر ز تو کو؟

    شبي که عشق به آرامي از کنارم رفت
    دويدم از پي او تند، ديدم اما، نيست
    به تو، به عشق، به غربت، به من، به غم، به غزل
    کسي که فکر کند يک دقيقه حتي، نيست

    بعد از رفتن تو ، آسمان چه معصومانه مي بارد ، ستاره ها روشنايي را از دست دادند ، ابرها در هم تپيده شدند و خورشيد ديگر طلوع نکرد.

     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >