• وبلاگ : تـــــو عَــشــــقـــــ مــــَنـــــي
  • يادداشت : دلم ميخــواد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14206 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >
     
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    حوصله ات که سر مي رود با دلم بازي نکن...
    من در بي حوصلگي هايم با تو بازي کرده ام....
    حوصله ات که سر مي رود با دلم بازي نکن...
    من در بي حوصلگي هايم با تو بازي کرده ام....
    حوصله ات که سر مي رود با دلم بازي نکن...
    من در بي حوصلگي هايم با تو بازي کرده ام....
    14000 من بودمممممممممم :))))))))
    ن نميشمرم يني جديدا ديگه نميشمرم

    چرا؟ :(
     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >