• وبلاگ : تـــــو عَــشــــقـــــ مــــَنـــــي
  • يادداشت : دلم ميخــواد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14206 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >
     
    بيا و تا تمام کافه هاي شهررا سرک نکشيديم تنهايم نگذار...
    تنها که نمي شود قهوه خورد!
    مهمانِ هم باشيم...
    قهوه ي تلخ از تو...
    لبخند شيرين از من...
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
    + Ali 
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم گريه نميکنم فقط لبخندي کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله ميدهم و بي مهابا پاهايم را تکان ميدهم و خيره به ديوار سفيد هميشگيِ روبه رويم ميشوم و پوست لبم را مي کنم تا خون بيايد و موهايم را دور انگشتانم حلقه ميکنم و کنج اتاق مي شود خلوتگاهم !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم خودم را نوازش مي کنم در اوج تنهايي و خود را در آغوشِ خود رها ميکنم ، دستانم را لمس ميکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
    گاهي که خيلي غمگين ميشوم مدتها خود را در آينه مينگرم !
    امروز از آن گاهي هاست …
     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >